عرفان تنها راه نجات

بسم اللّه الواقع
1-انسان تا از شرایطی کاملاً خارج نشود یا چیزی را کاملاً ترک نکند و از حالات و تعلقاتش پاک نشود آن چیز و موقعیت را نمی تواند فهم کند . یعنی معرفت بر چیزی محصول فراق نسبت به آن چیز است و اینست که در مدارج عرفانی ، معرفت را وادی بعد از عشق می دانند . و لذا معرفت با درد فراق توأم است . یعنی معرفت حاصل به یاد آوردن عشق و معشوق است . آدمی در عشق و حضور معشوق مدهوش است .
2-همانطور که علم بر حیات دنیوی و امور آن بعد از مرگ حاصل می شود ( قرآن ) . مگر اینکه آدمی بواسطۀ موتهای اراده در حیات دنیا به این علم دست یابد . یعنی در دنیا بودن ولی با دنیا نزیستن .
3-به همین دلیل گفتار عارفان در عرصۀ اتّحاد با حق و مشاهدات غیبی تماماً شطحیات است که کلامی غیرمعرفتی و نامفهوم است و عرفان کلامی و فلسفی محصول خروج از این اتّحاد و عرصۀ فراق عارف است . این نیز خود از علل تلخی کلام عرفانی است در قلمرو فلسفه .
4-به بیان دیگری عارف در عرصۀ اتّّحاد و وصال با حق که غرق در مشاهدات غیبی است اگر لب به راز گشائی آغاز کند فوراً از آن وضعیت خارج می شود . آدمی در محضر حق همچون طوطی در مقابل آئینه لال و گنگ است . یک مرید صادق هم در رابطه با مرادش اینگونه است و عموماً در زمان حیات مرادش لب به سخن نمی گشاید . مثل علی(ع) که تمامی کلامش بعد از رحلت پیامبر است .
5-بنابراین معرفت همواره بعد از وقوع واقعه ای به میدان می آید و همواره یک گام از واقعه فاصله دارد. و این خود رازی در خور تأمّل است. یعنی معرفت همواره حاصل ذکر (یاد) است. چه این واقعه، طبیعی باشد و چه ماورای طبیعی .
6-چرا ذهن و خرد آدمی در قبال واقعه الکن و گنگ و حیران است . یعنی چرا انسان نمی تواند از واقعه ای در حال وقوعش آگاهی یابد . چرا معرفت اکنونی ممکن نیست . چرا انسان نمی تواند اکنونیت را به معرفت دریابد . در حقیقت انسان نمی تواند ” حال ” را بیان کند و این راز غفلت و نسیان ذاتی انسان است . آدمی در حال ، مدهوش است و بی خود .

7-براستی ” حال ” چیست ؟

8-” حال ” در زمان نیست یعنی بی زمانی است . زمان از حال عبور نمی کند . حال همان حضور و سکون و ثبات است و نوعی درک جاودانگی است .

9-معرفت محصول گذشت زمان است . و این راز خلقت تشریعی است . خداوند جهان را به نیم نظری و آنی خلق و کامل کرد ولی انسان را از عرصۀ حضورش به درک اسفل ساقط نمود و اسیر زمان کرد و در زمان است که خلقت تشریعی ( تکاملی – تدریجی ) رخ نمود که خلقتی در بستر زمان و تاریخ لامتناهی است . و این بدان دلیل بود که انسان امکان شناخت پیدا کند زیرا انسان به همین دلیل خلق شده بود .
10-زمان ، چشم زخم و فتنۀ ابلیس در انسان بود که انسان را از بهشت که عرصۀ حضور خدا و اکنونیّت و جاودانگی بود خارج کرد و اسیر زمان نمود که همۀ جبرها از زمان است و لذا جبر زمان مادر همۀ جبرها در انسان است . ولی قدر و حق زمان که از قدر و حق ابلیس و رسالت او دربارۀ انسان از جانب خداست همان امکان معرفت است تا انسان خدا را بشناسد . زیرا انسان در حضور خدا ، مدهوش و مست و فناست. درست به همین دلیل به آن آسانی فریب ابلیس را خورد که البته فریبی برحق و به امر خدا بود .
11-آدمی چون خداوند را در عرصۀ فراق یعنی زمانیّت شناخت و ایمانش کامل شد آنگاه دیدار می کند که غایت شناخت است . که بازهم در فراق می افتد تا معرفتش را بعد از دیدار کامل کند و به مردم هم برساند و این رسالت دیدار است .
12- لقاءالله و همۀ مشاهدات ماورای طبیعی بشر در عرصۀ ” اکنون ” ممکن می گردد که مشاهدۀ محض و ناب است . و آنگاه این درک جمال است که کمال را به سخن می آورد و حکمت استخراج می شود .
13- معرفت و کلام یک انسان خدا دیده و اهل شهود غیبی ذاتاً متفاوت از دیگران است نه فقط به لحاظ موضوع بلکه به لحاظ جوهره و روح کلام . و آن عشق است که در سخن جاریست و سخن را به قلوب منتقل می کند . بلاغت معرفت از عشق جمال است .
14- کل معارف و اندیشه و قدرت خلّاقه ذهن و شعور بشری بطور کلی هم محصول آن حضور و دیدار ازلی آدم به خداوند در خلقت الستی است . و لذا اندیشه های عمیق و بکر حاصل تفکّر و تلاش در به یاد آوردن ازلیّت خلقت خویش است که نخستین مرتبه از این ذکر ازلی تأمّل و یادآوری دوران کودکی و نوجوانی می باشد .
15- دوران کودکی کلاً عرصۀ تجربۀ زندگی در اکنون نسبی است و لذا یاد کودکی عین یاد خدا و حیات بهشتی و احساس بهشت از دست رفته است. این خاصیّت حضور شدید اکنون بر این دوره از حیات انسان است که دورانی بی گذشته و بی آینده و آرمان است. هر چند که اکنون ناب نیست ولی به اکنونیت بسیار نزدیک است. و این بدان دلیل است که کودک به تازگی از حضور خداوند خارج شده است و هنوز بوی او را میدهد.
16- تجربۀ حیات خاکی بشر ذاتاً تجربه ای نسبی از عدمیّت است تا وجود ازلی را به یاد آورد و جستجو کند و طالبش شود . و لذا دین در عرصۀ معرفت تماماً ذکر ( به یاد آوردن ) و رجعت است : رجعت بسوی خدا ، بسوی ازلیّت و بهشت و جاودانگی از دست رفته .
17- حیات عرفانی در یک کلام چیزی جز تجربۀ اکنونیّت در درجات نیست . و از منظر این تجربه است که واقعیت جهان و انسان در عالم خاک درک می شود .
18- اکنونیّت اجر پاک شدن از دنیا و تزکیه و تطهیر نفس است . این پاک شدگی موجب زدوده شدن ذهن از گذشته و آینده می شود از حسرت دیروز و دغدغه و آرزوی فردا . این پاک شدن از پس و پیش است که قرآن کریم آنرا مقام اولیاء الله می داند .
19- پس اولیای الهی یعنی دوستان خدا ساکنان وادی اکنون یا حال هستند و لذا درگاه خدا محسوب می شوند .
20- اکنونیّت مقام شهادت نیز هست .
21- اکنونیّت عرش وجود و دیدبان واقعیّت و وجه الله می باشد .
22- ولی تبدیل مشاهدات غیبی به علوم و معارف عینی مستلزم پائین آمدن از عرشۀ اکنونیّت است .
23- فی المثل پیامبر اسلام کل قرآن را در یک اکنون کامل دریافت و حدود بیست و سه سال در خارج از عرصۀ اکنونیّت ، قرآن را بیان تشریعی نمود و شریعت پدید آورد و قابل دسترس برای مردم نمود .
24- و یا معراج پیامبر در یک لحظۀ اکنونی رخ نمود که هزار سال زمان می طلبد تا کل وقایع این سفر به بیان آید . زیرا بقول قرآن روح در روزی که هزار سال است بسوی خدا عروج می کند .
25- همانطور که کل زمان لامتناهی تاریخ هستی تا ابدیتش انبساط و انشراح و تشریع یک خلقت آنی و به نیم نظر است.
26- کل جریان اندیشه و معرفت بشری تلاشی برای نزدیک شدن به ” اکنون ” است و این کمال اندیشه و ادراک است که همان لقاءالله است . و اینست که محمد (ص) و علی (ع) که خدادیده هایند خزانۀ علم و معرفت بشری هستند . و همۀ خدادیده ها خزانه های علم و حکمت و اسرارند که بر مردمان و شاگردان و مریدان است که استخراج کنند .
27- اندیشیدن ذاتاً تلاش برای رجعت به لحظۀ ازلی خلقت است که همان لحظۀ ” اکنون ” ذهن و روان است که کمال این واقعه منجر به لقاءالله می شود . پس لقاءالله کمال اندیشه است که انسان را بر کل واقعیّت عارف می سازد زیرا کل جهان هستی آئینۀ جمال خدا و حضور اوست پس این واقعیّت کل است و لقاءالله هم عقل کل را می طلبد و کمال عقل را .
28- ولی انسان برای شرح واقعه بایستی از این کمال پائین آید تا ماوقع و مسیر راه و نردبان عروج را بیان کند و نشان دهد . و این مستلزم یک رفت و برگشت است . این همان دو قوس و دو حرکت سیر من الخلق الی الحق است و من الحق الی الخلق . اوّلی نبوّت است و دوّمی امامت .
29- آنکه حتّی یکبار به مقام اکنونیّت برسد و آنرا تجربه کند ” پیر ” نامیده می شود که عمرش لااقل هزار سال باطنی است و چون یک انسان هزار ساله صاحب تجربه و معرفت و ادراک است . و پیر طریقت چنین کسی را گویند و این همان معراج است در انواع و درجاتش . همان معراجی که در قرآن آمده که عروج روح یک مؤمن است در روزی که هزار سال نجومی محسوب می شود برای سائرین .
30- برای چنین عروجی قبلاً بایستی نزول روح بهمراه ملائک رخ داده باشد که کل امر پروردگار را بر قلب مؤمنی فرود آورده باشد در شب قدر که برابر با هزار ماه است . و این روح است که در آن روز هزار ساله عروج می کند و این معراج است .
31- و کل این دو واقعۀ نزول و عروج که همان دو سیر مذکور است برای شناخت واقعیّت جهان هستی و اهالی آن است .
32- نزول روح موجب نزدیکی انسان به عرصۀ اکنونیّت است و از سکوی اکنونیّت است که پرواز عروج ممکن میشود . زیرا روح نفس آدمی را از گذشته و آینده پاک می کند و به حال می رساند . و کل این واقعه اجر انسانی است که عمری در دین و معرفت و حق جوئی جهاد کرده است . و این همان واقعۀ رستن از اسارت زمان است : رستگاری !
323- اکنونیّت همان نیروانا در فرهنگ هندوئیزم است . و مصداق رستگاری و نجات از خسران ” عصر ” است در قرآن و سورۀ عصر . و این کمال استغراق و خلسۀ عرفانی است . و یک مرید در کمال ارادت با پیر و حضور در نزد او و فنای اوست که به اکنونیّت نائل می آید و البته این کاری بس آسانتر از کار کسی است که بی پیر به این مقام می رسد . و لذا محمد (ص) در پیری به این مقام رسید و علی (ع) در آغاز جوانی .

منبع:کتاب سرالاسرار،استاد علی اکبر خانجانی

معرفت و هستی

دوزخش جهل است و جنت معرفت
هر یکی زاید هزار و صد صفت

شکوه ها جعل است و رضوان واقعه
واقعه حق است و شکوه شایعه

خوب نقد است و بدی بدبینی است
چونکه بدبینی همه بی دینی است

راه دین از نیستی تا هستن است
زین گذرگاه معرفت بر بستن است

معرفت در قلب هستی جا شده
هستی از این نور دل پیدا شده

توشه ره چیست؟ نور معرفت
نیست چیزی جز حضور معرفت

از کتاب غزل عشق اثر استاد علی اکبر خانجانی

5/5 - (2 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *