Love with knowledge
ما شرقی ها و دو صد چندان ایرانی ها بی عشق یک شبه سر از دیوانه خانه درمی آوریم. در جوامع ما هر چه تباه شده در خیابان و زندان و بیمارستان و تیمارستان هست تباه شده بی عشقی و یا ناکامی و از دست دادگی عشق است.
در حالیکه در جوامع دیگر وضع به این شدت نیست و تباه شدگان آنان عمدتاً قربانی فقر اقتصادی هستند. ولی ما شکم گرسنه را تاب می آوریم ولی دل تهی شده را نه.
این قدرت و شدت از عشق در ما ایرانیان با مذهب تشیع به اوج کمال رسیده و مبدل به آفتاب تابناکی چون مولانا و حافظ و عطار و بابا طاهر و دیگران شده است. و لذا هنوز هم در عصر پرستش بتن و آهن و برق و بوق، دل هر ایرانی به یاد محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین بناگاه تبدیل به دریای خون جوشان می شود و سر به بیابان می نهد و با مشت و زنجیر و قمه بجان خود می افتد.
ولی بقول دکتر شریعتی اینهمه عشق جوشان و خروشان بدون معرفت چه فایده که چون اتومبیلی قدرتمند در بیابان سرگردان بدور خودش می چرخد و به هیچ راهی نمی رود و در پایان هر دوره ای دوباره در اطراف گوساله های سامری به پرستش درمی آید و از عشق خود به ندامت می رسد ولذا هر دورانی از تاریخ ما مواجه با نوعی کفری مخوف می شود و مستلزم یک انقلاب خونین می گردد و این دور باطل را پایانی نیست.
اگر این عشق مسلح به عقل و عرفان می شد ما شاه جهان می بودیم
و الگوی رستگاری جهانیان. ولی بدبختی بدتر از این آن است که بسیاری از سران دین و ایمان ما بطرزی جنون آمیز با معرفت دینی عداوت دارند و گویا آنرا دشمن ایمان می دانند و این است راز همه بدبختی ها.
و اینگونه است که مکتب عشق و ایمان در نزد ما مترادف با مکتب اصالت حماقت و نفهمی شده است و این امر در قلوب خانواده های ما ریشه دوانیده و می رود که اصل ایمان و عشق ما را هم بخشکاند. و آنگاه ما هم مثل برخی ملل آسیای میانه و آمریکای لاتین بایستی به زنده ساختن اسطوره های ملی و افسانه ها بپردازیم تا اندکی احساس هویت کنیم.
آیا عارف کشی در فرهنگ و تاریخ ما را علاجی نیست؟
آیا همواره بایستی عارفان کشته را بپرستیم؟
منبع: دائره المعارف عرفانی جلد 5،صفحه 289،اثر استاد علی اکبر خانجانی