نیاز به جاودانگی و جاودانگی نیاز
چگونه میتوان نفرت داشت؟ (مرگ درمانی)
قدرت و مرگآگاهی
انسان بهمیزانی که بر مرگ خود – بهعنوان یک واقعیتی که هر آن در راه است و حتماً اتفاق میافتد – آگاهی و حضور دارد و آن را همواره به یاد میآورد، هر هراسی از بین میرود و عزت نفس تقویت میگردد و آدمی تن به هیچ خفت و خواری نمیدهد و همچنین دست از هر ستم و زور و حرص میکشد و به بینیازی معجزهآسایی میرسد. این شجاعت و عزت و بینیازی موجب قدرت خارقالعادهای میشود که بسیاری از استعداهای نهفته و اسرار زندگی را بر روی فرد میگشاید و نیز به صبر جمیل و عظیمی دست مییابد و لذا ظرفیت وجود و بردباری و سعهی صدر را به کمال میرساند.
هستی از نیستی برخاسته است و زندگی از مرگ تغذیه میکند. بیاییم قدرت ماورای طبیعیِ مرگ و نیستی را در خود کشف نماییم و از آن برخوردار شویم؛ زیرا آنچه را که ما مرگ و نیستی میپنداریم، همان ذات مطلق حیات و هستی و جاودانگی است. مرگآگاهی و نیستیپذیری بهمثابه حضور جاودانگی روح است که وجود خاکی انسان در جهان را به ذات خلقتش متصل میکند و خدایگونه میسازد. و علاوه بر این بسیاری از امراض و مشکلات لاعلاج و بنبستهای زندگی را در خود حل میکند. این همان درب اتصال به متافیزیک و عالم غیب و سرچشمهی لایزال زندگی است. یاد و حضور مرگ در روزمرهی زندگی بهمثابه عارفانهترین عبادات است که آفاق اندیشه و احساس ما را گسترش میدهد و به مرزهای ابدیت پیوند میزند و از تنگناهای حقارت زندگی موحش و مادی مدرن میرهاند و دلهرهها و وسواسها و هراسها را میزداید و تولید قدرت روح و اراده میکند. این همان مرز آخرت است.
راز همزیستی و جاودانگی
هر کسی در خودش محکوم به نابودی و انحطاط در غرایز حیوانی است. همزیستی یا همراهی و همکاریِ دو تا آدم تحت عنوان زناشویی یا شراکت و همکاری و دوستی، فقط در صورتی میتواند پایدار و متعهد و باوفا باشد و موجب رشد متقابل طرفین گردد که لااقل اندکی فراتر از انگیزههای مادی و غریزی قرار داشته باشد. عهد انسان با خودش فقط در رابطه با دیگران مستحکم میشود.
نیازهای اقتصادی و غریزی هرگز نمیتواند بانی رابطهای باطنی و پایدار شود؛ زیرا آدمی این نیازها را کمابیش در هر رابطهی دیگری هم میتواند ارضا نماید. هرگاه در هر رابطهی دیگری این نیازها اندکی بهتر ارضا شوند، جایگزین میگردند. در این نوع روابط، انسانها فقط بهعنوان ابزاری در خدمت نیازهای مادی یکدیگرند. این نوع روابط ذاتاً بر بیوفایی و جفا و خیانت استوارند؛ زیرا اصولاً حیات دنیوی امری میرا است.
نگاه ابزاری به دیگران، عرصهی گندیدگی نفس و شرارت است. فقط روابطی دارای رگ و ریشهاند و قلمرو رشد انسانی و پیدایش روح جاودانگی میشوند که بر ارزشی بالاتنهای بنا شده باشند. ارزشهای بالاتنهای دو دستهاند: قلبی و ذهنی، محبت و معرفت. آنچه که جاودانگی نامیده میشود، اجرى است که در تعهدات معنوی پدید میآید. محبت، پشتوانهی معرفت و تعهدات عقلی و اخلاقی و ماورای طبیعی است و معرفت هم ارتقادهندهی محبت و احیاکنندهی دل است. ایندو هیچیک به تنهایی امکان استمرار و رشد ندارند و نمیتوانند اساس یک رابطهی جاودانه باشند. جاودانگی، امری در رابطهی معنوی و تعهدات متافیزیکی و اخروی میباشد، وگرنه هر کسی به خودی خود در تن خود محبوس و محکوم به مرگ و فنا است. رابطهی معنوی، قلمرو رهایی روح از اسارت تن و پیوستن به آفاق ابدیت در دیگری است. جاودانگی، محصول عهد با دیگری میباشد. انسان به تنهایی و با خودش همواره در پایینتنهاش ساقط و تباه میشود.
مرگدرمانی
پس از معرفتدرمانی که البته ویژهی عقلا میباشد که کمیاب هستند، مرگدرمانی شیوهی دیگری است که هر انسانی که بخواهد میتواند از آن برخوردار شود. یک انسان بهشدت بیمار و یا گرفتار اگر بهراستی مرگ را در دلش بپذیرد و خود را برای آن آماده سازد، چه بسا آن بیماری و یا گرفتاریاش برطرف میشود و یا لااقل عذابش از بین میرود؛ زیرا آنچه که یک بیماری و یا گرفتاری را عذابآور میکند که از اصل آن مشکل سختتر است، جنگ با آن و عدم باور و تصدیق مرگ یا نابودی حاصل از آن است. یکی از اهداف ذاتی هر بیماری و مشکلی آن است که انسان را برای مرگ آماده سازد؛ یعنی از وابستگی به دنیا آزاد نماید. پس اگر انسان به این رسالت ذاتی بیماری و گرفتاریاش پاسخ گوید و تسلیمش گردد، یا هرچه زودتر معالجه میشود و یا عذاب روحی حاصل از آن کاهش مییابد و یا هرچه سریعتر از دنیا میرود.
مرگدرمانی، یکی از ارکان دین و جنبهای از دیندرمانی است و این است که یاد مرگ یکی از عبادات و ثوابهای بزرگ است. و در روایات دینی آمده است کسی که هر روزه مرگ را یاد کند و قبر خود را متصور شود و یا به زیارت قبور برود، عذابها از وی دور میشوند؛ زیرا اساس همهی عذابها حاصل ترس از شکست و مرگ و نیستی است.
برکات امراض لاعلاج
آنانکه به امراض لاعلاج و مهلک مبتلا میشوند که مرگشان حتمی است، به لحاظی خوششانسترین آدمها هستند؛ زیرا در واقع زمان تقریبی مرگشان اعلان شده و امکان توبه دارند و امکان جبران بسیاری خطاها و گناهان را مییابند. و این مرگِ با اعلان قبلی و با برنامهریزی است. این مهلتی ویژه برای انسان آخرالزمان است که انسان کافر و ناباور به مرگ و آخرت است؛ بهشرط اینکه به شیطانِ وعدههای پزشکی مبتلا نشود و فریب نخورد. به لحاظی دیگر هم برای انسان مدرن که هر کاری را با برنامهریزی قبلی انجام میدهد، مرگِ با برنامهی قبلی هم ممکن شده است که البته بدین لحاظ یک عذاب عظیم است برای کسی که اهل توبه نباشد.
امراض معروف به لاعلاج، آستانهی توفیق اجباری و رویکرد به خدا است بهطور کامل و خالص. بسیاری از بیماران لاعلاج و طرد شده از جهان پزشکی و رمالی به سراغ من آمدهاند که به یاد و قوهی الهی شفا یافته و برای اولین بار ایمان آوردهاند. در واقع امراض لاعلاج زنجیری است که خداوند به گردن بندهای انداخته و او را به سوی خودش میکشاند، پس یک لطف عظیم محسوب میشود. بدا به حال آن بیمار لاعلاجی که خودش را تسلیم دوزخ پرشکی و انواع درمانهای مدرن و یا رمالیها میکند. بیمار لاعلاج باید تسلیم بیماری خود شود تا شفا یابد و از این شفا هدایت گردد. این همان تسلیم خدا شدن است.
بعد مرگ را هم بحساب آوریم
بهراستی کدامیك از ما زندگی بعد از مرگ را هم به حساب زندگی میآوریم و در برنامهها و آرمانهایمان جا میدهیم و برایش فكر و برنامهای داریم؟ کدامیك از ما حتی مؤمنان به آخرت، زندگی بعد از مرگ را ادامهی زندگی دنیوی در وادی دگری میدانیم؟ اکثر ما مرگ را پایان زندگی میدانیم و بعد از مرگ را حداکثر قلمرو حساب و کتاب میپنداریم؛ درحالیكه عرصهی حساب و کتاب مربوط به قیامت کبری و پایان جهان است و لذا تا آن موقع هنوز زندهایم. قرآن میفرماید: «هر که در این دنیا در عذاب است بعد از مرگ معذبتر است و هر که در رحمت است بعد از مرگ در رحمتی برتر است». پس زندگی بعد از مرگ ادامهی این زندگی در شدت و حدّت بیشتری میباشد. یعنی زندگی بعد از مرگ، زندگی هزاران بار شدیدتر میباشد و هر چیزی هزاران بار همان است که بوده است. خوب خوبتر و بد هم بدتر میشود.
علی (ع) میفرماید: »چه بسا آرزوهایی که بعد از مرگ به كام میآید». این سخن از روی یقین است. پس بهتر است که حیات بعد مرگ را هم مشمول برنامهی زندگی خود سازیم تا بعد از مرگمان بهناگاه بیكار و بیعار و بیرزق و باطل و برزخی نشویم. با مرگ هیچ چیزی از دست نمیرود، بلكه همهی از دست رفتهها بهدست میآید. حیات بعد از مرگ از امكانات دیگر و برتر و وسیعتر و شدیدتری برخوردار میباشد. پس بیاییم افكار و آمال عالی و برتر خود را که در این دنیا امكان بروز و تحق نداشته کاملتر کنیم و آن عرصه را هم در همین دنیا وارد سازیم و بدینگونه حیات دنیای خود را اخروی نماییم و بر طول عمر خود نیز بیفزاییم. مرگ یك جهش و تبدیل و تحول کبیر است که ما را از حصار تنگ بدن میرهاند و امكان جهانی میبخشد. بیاییم و آن امكان عظیم را از هم اینك وارد برنامههای زندگی کنیم تا حیات حقیر دنیای ما دارای امید و گستردگی برتر شود. درست مانند کسی که در زندان است و برای آزادی خود برنامهریزی میکند.
اسلام و تناسخ
تناسخ یا حلولِ موجودی در انسان یا انسان در موجودی دیگر، یکی از ارکان مذهب هندو است که چهار نوع دارد: نسخ، فسخ، مسخ و رسخ. که مربوط به چهار نوع حلول است : حلول جمادی، حلول نباتی، حلول حیوانی و حلول بشری. یعنی تبدیل یک انسان بعد از مرگش به یک سنگ، گیاه، جانور و یا یک بشر دیگر. در اسلام این معنا با تعبیری بهکلی متفاوت وجود دارد که در قرآن هم اشاراتی به این امر رفته است؛ مثلا آنجا که برخی از کافران بهصورت میمون و خوک و سگ و امثالهم درمیآیند. این بدان معنا است که کسی یا چیزی در روح یک انسان دیگر وارد شود و او را تسخیر نماید. این معنا البته دربارهی حلول اجنه و شیاطین وجود دارد که در حیات همین دنیا در کافران رخ میدهد.
ولی همانطور که در قرآن آمده آدمی به لحاظ مقام و ماهیت نفسانی از مقام جمادی تا نباتی و حیوانی و انسانی و الهی قابل رشد و تعالی است. مثلا داریم که برخی از کافران از سنگ و بدتر از آن هستند، برخی دگر حیوان و پستتر از آن هستند و الى آخر. این به معنای تناسخ نیست. بلکه آدمی با مرگش که صورت آدمی و تن بشری را از دست داد، به نفسی عریان میرسد و لذا ماهیت نهان او تعین مییابد که میتواند صورت جمادی، نباتی، حیوانی، بشری و یا الهی و نوری داشته باشد. در عرفان اسلامی انسان کامل را دارای هیکل نوری مینامند و این دال بر ماهیت باطن او است. پس میبینیم که تفاوت این معنا در هر مذهبی فقط دچار تفاوت تعبیر و استنباط است.
نیاز به جاودانگی و جاودانگی نیاز
به لحاظی پدیدههایی همچون خدا، قیامت، جاودانگی، بهشت و امثالهم جملگی محصول نیاز انسان است؛ نیاز به رهایی از مرگ، بدبختی، حقارت، ستم و غیره. جهان ماورای طبیعی، محصول نیاز انسان به رهایی از جهان طبیعت و ماده است. آدمی بهمیزانی که در این جهان میل به عظمت و عزت و کمال و مطلقیت دارد، این جهان را حقیر و زندان خود مییابد و لذا به خلق جهانی برتر و دگر در ذهن خود میپردازد و بدینگونه باورهای دینی و متافیزیکی پدید میآید.
انسانهای کافر و غیرمعتقد به عالم برتر، در واقع انسانهایی حقیر و قانع و کمتوقع هستند و به همین دنیا راضی میشوند. بدین لحاظ باید گفت انسانهای مؤمن دارای طبعی بس متکبرند که این جهان را در شأن و ظرفیت خود نمییابند. جهان معنویت و الوهیت، مخلوق انسانهایی است که جهان ماده را برای خود حقیر میدانند و مرگ و نیستی را نمیپذیرند. تلاش برای جاودانهشدن، عرصهی پیدایش دین و باورهای متافیزیکی است. نیاز به جاودانگی، منشأ همهی معنویتها است و نابودیپرستان همان کافران و منکران عالم غیب میباشند که بازیهای تباهکنندهی این دنیا را میپذیرند و به آن قانع میشوند.
نیاز به جاودانگی، محصول جاودانگی نیاز است. به بیانی دیگر میل به جاودانگی نشانهی ایمان است و مؤمنان منظر جاودانگی جهان و مدنظر خالق جهانیان هستند. و از آنجا که چنین انسانهایی عملا دارای کرامتها و قدرتهای وجودی خارقالعادهای هستند بانی راه و روش و باورهای ماندگار شدهاند که جهان مذهب و ماورای طبیعت و عرفان است که کافران و دنیاپرستان را هم وسوسه نموده و به تقلید و شرک و نفاق کشانیده است. اگر خدا را هم مخلوق نیاز انسان بدانیم، از عظمت و حقیقت او نکاستهایم؛ زیرا این مخلوق نامرئی و محال، بهواسطهی بشر پرستیده میشود. مؤمنان در واقع محالپرستان هستند و جهانِ امکان و ممکن را در شأن خود نمیدانند و ناممکن را ممکن مینمایند. انسان مؤمن یک موجود مطلقاً ناممکن است و این است که فقط مؤمنانند که در تاریخ میمانند و راهشان مورد تقلید کافران واقع میشود: پیامبران و قدیسین و عارفان.
فقط ناممکن است که برای انسان ممکن میشود و انسانیت را ممکن میسازد. انسانیت، ناممکنی است که امکان مییابد؛ هرچند امکانی لامکانی. آنهایی که محال را میخواهند و میپرستند جهان ممکن را برای زیستن دیگران ممکن میسازند. ممکن، محصول غیرممکن است و فقط غیرممکن است که ممکن میشود. و مؤمن کسی است که این یگانگی ممکن و محال را با وجودش اثبات میکند. و انسانیت جز این معنایی ندارد: امکان محال!
همین که موجودی حقیر و بلکه ذلیلترین موجودات از بطن نابودی و غایت حقارت خود موفق به کشف جاودانگی و کبریایی خویشتن میشود دال بر وجود و حضور خدا است در انسان. انسان، خدایی محکوم به نابودی و فلاکت است که مجبور میشود تا از نیستی خود هستی جاوید بیافریند. هرچه که نیازهای انسان توسعه یابد و عالیتر و مطلقتر شود رشد مییابد و کمال رشد این است که نیاز به جاودانگی را پاسخ گوید و جاودانه شود. به قول مولانا «گر در طلب لقمهی نانی، نانی». و ما میگوییم: هر که خدا خواست خودش خدا شد.
مرگ عزیزان
مرگ هر کسی بیخاصیتترین واقعه در حیات دنیای او است؛ زیرا با مرگش دیگر در دنیا نیست. ولی با خاصیتترین واقعهی زندگی هر کسی همانا مرگ کسانی است که دوستشان داری. مرگ عزیزان، نوعی از موت اراده و مرگ قبل از مرگ است؛ زیرا عزیزان ما با مرگشان جنبهای و یا گاه کل دل و جان و روح ما را هم با خود میبرند و فقط تن ما باقی میماند و این است که با مرگ عزیزان مطلقا میلی به ادامهی زندگی نداریم؛ زیرا دل ما از دنیا رفته است و زان بعد باید بیدل زندگی کنیم.
مرگ عزیزان بهطور جبری ما را دچار حیات اخروی میکند و این است که کافرترین آدمها با مرگ عزیزی باور قلبی به حیات پس از مرگ پیدا میکنند؛ زیرا دلشان در آن جهان است و حقیقت را گواهی میدهد. این است که مرگ عزیزان یکی از مهمترین وقایع معنوی و اخروی و دینی برای بازماندگان است و از نعمات کبیر تلقی میشود؛ زیرا کافر را مؤمن میکند و مومن را مومنتر میسازد.
ولی گاه شاهدیم کسانی با از دست دادن عزیزی پس از یک شوک عظیم اعتقادی بلافاصله کافرتر و شقیتر از قبل میشوند و در دنیاپرستی و حرص و ستم، از حد معمول میگذرند و همگان را به حیرت میاندازند. اینان به جای اینکه اخرویتر شوند دنیویتر میشوند و دچار یک قحطی و حرص جهنمی میگردند؛ زیرا دلشان از دنیا رفته ولی آنها فکر و اعمالشان را روی به خدا و آخرت نکردهاند و لذا مثل مردهای متحرک هرچه میبلعند قحطیزدهتر میشوند. مرگ عزیزان برای برخی عامل رستگاری است و برای برخی عامل سقوط. برای برخی رحمت و نعمت است و برای برخی غضب و عذاب عظیم.
چگونه میتوان نفرت داشت؟
(مرگ درمانی)
اگر آدمی هر آن کل زندگی و روابطش با عالم و آدمیان را از فراسوی حیات دنیا و لحظهای بعد از مرگ بنگرد آیا میتواند از کسی نفرت و کینه داشته باشد و قصد کشتن حتى شقیترین دشمن خودش را بکند؟ آیا با نگاهی از درون قبر به زندگی میتوان حتی بدترین دشمنان خود را هم دوست نداشت؟ آیا هیچکس میداند که لحظهای بعد زنده است یا مرده؟ آیا هیچکس بالاخره از مرگ راه گریزی دارد؟
پس آدم عاقل در هر نگاهی به خودش و دیگران، همه را عمدتا مرده مییابد تا زنده. حیات دنیا در قبال یک عدم گسترده از ازل تا ابد که بر تاریخ حکمفرما است، به لحظهای در یک رؤیا شبیه است. چون نیک بنگریم اکثر عدم است. و هم اکنون نیز همهی ما مردگانیم وقتی که قدر زندگی را نمیدانیم.
آیا نمیشود قبل از مردن از این خواب بیدار شد؟ آیا بهراستی کینه و نفرت و شقاوت و جنگ بین آدمها از بزرگترین نشانههای غفلت و خواب و حماقت و جنون بشر نیست؟ چرا بشر اینقدر احمق است؟ چرا بشر در زیستن و لذتبردن از آن حتى از حیوانات هم بیجانتر و عاجزتر است؟ بشر حتى اگر فقط از غرایز حیوانی خود هم تبعیت میکرد و هیچ معنویت و محبتی هم نمیداشت بسیار بهتر و لذتبخشتر و آرامتر میزیست و اینهمه عذاب و درد بیدرمان و عداوت بیپایان نمیداشت. بهراستی که به قول خداوند اکثر مردمان از حیوانات هم پستترند و در ارضای غرایز حیوانی خود به اینهمه ناتوانی و جنگ مبتلا هستند. بشر اگر روزی فقط یک لحظه مرگ و قبر خود را به یاد آورد همهی مشکلاتش حل میشود.
بیشتر بخوانید:
کاملترین کتاب استاد علی اکبر خانجانی “نزول و عروج روح در خلق جدید آخرالزمان”فصل علم نسخ و مسخ
منبع:
دائره المعارف عرفانی،اثر استاد علی اکبر خانجانی(برای دانلود رایگان کلیک کنید)
احسنت