1ـ تاریخچۀ‌ علم‌ طب‌

به‌ لحاظ‌ تاریخی‌ قدمت‌ مذهب‌ و طبابت‌ همسان‌ است‌ . آثار مكتوب‌ و مكاشفات‌ باستان ‌شناسی‌ این‌ واقعیّت‌ را ثابت‌ كرده‌ است‌ . بنظر می ‌رسد انسان‌ از آن‌ هنگام‌ كه‌ بخودش‌ آمد و دارای‌ وجدان‌ و احساسات‌ و باورهای‌ متافیزیكی‌ و مذهبی‌ گردید رنجور شد و یا بیماری‌ خود را نیز درك‌ نمود و خود را حیوانی ‌بیمار یافت‌ و لذا برای‌علاج‌ خویش‌ دست‌ بكار گردید و بدینگونه‌ طبابت‌ آغاز شد . و علاوه‌ بر این‌ همۀ انبیای‌ الهی ، طبیب‌ نیز بودند .

برای دانلود رایگان کتاب و کتاب صوتی ” مالیخولیای پزشکی ” اثر استاد علی اکبر خانجانی کلیک کنید.

بنظر می رسد كه‌ مذهب‌ موجب‌ علاج‌ رنج‌ های‌ روانی‌ بشر بوده‌ و طبابت‌ هم ‌جسم‌ او را مداوا می ‌كرده‌ است‌ و یا لااقل‌ چنین‌ انتظاری‌ را داشته‌ است ‌. بنابراین‌ مذهب‌ و طبابت ‌، ملازم‌ دوران‌ بخودآیی‌ حیوان‌ دو پائی‌ بنام‌ بشر بوده‌ است‌ . بشر از هنگامی‌ كه‌ بخود آمد روان‌ و تن‌ خود را در قحطی‌ و عذاب‌ یافت‌ و لذا مذهب‌ و طبابت‌ بعنوان‌ دو راه‌ و روش‌ برای‌ ادامۀ‌ بقای‌ بشر بر روی‌ زمین‌ ، دو اندیشه‌ و تلاش‌ فطری‌ و تماماً طبیعی‌ بوده‌ است‌ و در طول‌ تاریخ‌ استمرار و تكامل‌ یافته ‌است‌ و بمیزان‌ خود ـ آئی‌ و خود ـ آگاهی‌ بشر، این‌ دو امر نیز ضروری‌ تر و پیچیده ‌تر گشته‌ است‌ تا آنجا كه‌ مذهب‌ دارای‌ رشته ‌ها و احكام‌ و فرقه ‌های‌ گوناگون‌ شده‌ و طبابت‌ هم‌ گام ‌به ‌گام‌ تخصّصی ‌تر و متنوع ‌تر گردیده‌ است‌. و بدینگونه ‌متخصّصینی‌ در این‌ هر دو امر پدید آمدند و افرادی‌ تحت ‌عنوان‌ روحانی‌ و طبیب ‌رخ‌ نمودند .

گزارشات‌ مكتوب‌ تاریخی‌ و مكاشفات‌ باستان‌ شناسی‌ و نیز تجربیات‌ بشری ‌نشان‌ می ‌دهد كه‌ در آغاز مدنیت‌ و بشریت ‌، این‌ دو امر شدیداً بهم‌ متكی‌ بوده‌ و دارای‌ اصول‌ و احكام‌ و باورهای‌ یكسانی‌ بوده‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ در دورانی‌ بس ‌طولانی‌ كاهن‌ (روحانی‌ ـ جادوگر ـ مُغ‌ و …) و طبیب‌ شخصیّت‌ واحدی‌ بوده ‌اند . در دوره ‌های‌ اخیر وجود كسانی‌ تحت‌ عنوان‌ «حكیم‌» نمایانگر این‌ یگانگی‌ مذهب‌ و طبابت‌ است‌ و آنكه‌ «حكیم‌» نامیده‌ می‌ شد در آن‌ واحد هم‌ یك‌ مقام‌ دینی‌ و روحانی‌ بوده‌ و هم‌ شفا بخش‌ و طبیب‌ .

 اكثر حكیمان‌ در دوره‌ای‌ از تاریخ‌ دارای ‌چنین‌ هویتی‌ در میان‌ مردم‌ بوده‌ اند . وجود كسانی‌ چون‌ فیثاغورس‌ و سقراط‌ و بقراط‌ و بوعلی ‌سینا و رازی‌ و جابر بن‌ حیّان‌ نشان ‌دهندۀ‌ این‌ واقعیّت‌ است‌ كه‌ علم‌ دین‌ و علم‌ طب‌ تا چه‌ حدّی‌ دارای‌ ذات‌ و انگیزۀ‌ واحدی‌ بوده‌ است ‌.

در نخستین‌ دانشگاه‌هائی‌ كه‌ در تمدّن‌های‌ قدیم‌ پدید آمدند رشته‌ الهیات‌ وطب‌ تنها علومی‌ بودند كه‌ تدریس‌ می‌شدند كه‌ بتدریج‌ رشتۀ‌ حقوق‌ و فقه‌ هم‌ بدانها افزوده‌ شده‌ است‌ كه‌ این‌ امری‌ مربوط‌ به‌ هزارۀ‌ اخیر جهان‌ است‌.

این‌ سه‌ رشتۀ‌ مذكور بعنوان‌ نخستین‌ علوم‌ دانشگاهی‌ بیانگر سه‌ نوع‌ «رابطه‌»است‌:

رابطه‌ انسان‌ با خدا (الهیات‌)، رابطه‌ انسان‌ با طبیعت‌ (طب‌) و رابطه‌ انسان‌ با انسان‌ (حقوق‌ یا فقه‌).

در نخستین‌ دانشگاههای‌ اروپائی‌ از حدود قرن‌ پنجم‌ قبل‌ از میلاد و دانشگاه‌های‌ اسلامی‌ از حدود قرن‌ سوم‌ هجری‌ـ قمری‌ این‌ سه ‌رشته‌ وجود داشته‌ و سائر علوم‌ و فنون‌ دیگر نیز برمدار و اساس‌ این‌ رشته‌ها تعلیم‌داده‌ می‌شد.

 ولی‌ تا مدتها هر دانشجوئی‌ كه‌ بر این‌ مدارس‌ وارد می‌شد این‌ هر سه ‌رشته‌ را توأماً تحصیل‌ می‌نمود و درواقع‌ این‌ سه‌ رشته‌ نیز دارای‌ تمایزی‌ نبود وكلاً تحصیل‌ علم‌ محسوب‌ می‌گشت‌ و لذا فارغ‌التحصیلان‌ این‌ نخستین ‌دانشگاه‌ها به‌ مثابۀ‌ «علاّمه‌» بودند كه‌ همه‌ علوم‌ دینی‌ و دنیوی‌ را كسب‌ می‌نمودند و در جامعه‌ بعنوان‌ یك‌ مبلّغ‌ و راهنمای‌ مذهبی‌، یك‌ فیلسوف‌ و یك‌ طبیب‌ وحقوق‌دان‌ و فقیه‌ و سیاستمدار و نیز یك‌ ریاضی‌دان‌ محسوب‌ می‌شدند.

 كه‌ البته‌ عموماً هر یك‌ از این‌ عُلما بتدریج‌ در رشته‌ خاصی‌ دارای‌ علاقه‌ و تبهّر می‌گشتند و معروف‌ می‌شدند. یكی‌ فیلسوف‌ می‌شد دیگری‌ حقوق‌ دان‌ و سیاستمدار و آن ‌یكی‌ ریاضی‌دان‌ و منجّم‌ می‌گشت‌ و برخی‌ نیز بطور تخصصی‌ فقط‌ طبابت‌ پیشه‌ می‌نمودند.

مثلاً كسی‌ چون‌ فیثاغورس‌ در همه‌ این‌ علوم‌ دارای‌ تخصص‌ و نبوغ‌ بود و مكاشفات‌ و ابداعاتی‌ ویژه‌ داشت‌. هم‌ فیلسوف‌ بود و تعلیم‌ فلسفه‌ می‌نمود هم‌ دارای‌ معبدی‌ بود كه‌ حكیم‌ و عارف‌ و صوفی‌ تربیت‌ می‌كرد و هم‌ طبابت‌ می‌نمود و هم‌ یك‌ ریاضی‌ دان‌ نخبه‌ بود و ریاضیات‌ تدریس‌ می‌كرد.

در جهان‌ اسلامی كسانی‌ چون‌ ابن‌سینا و رازی‌ و ابوریحان‌ بیرونی‌ و فارابی‌ نیز عموماً دارای‌ چنین ‌شخصیت‌ چند بعدی‌ و كامل‌ بودند. حكیمان‌ باستان‌ هند و چین‌ نیز اكثراً اینگونه‌ بودند. لائوتزو و كنفسیوس‌ از جمله‌ چنین‌ علمای‌ جامعی‌ محسوب‌می‌گشتند. و بسیاری‌ از این‌ علمای‌ دین‌ و دنیا حتّی‌ موسیقی‌دان‌ هم‌ بودند كه ‌البته‌ موسیقی‌ را یك‌ عبادت‌ تلقی‌ می‌كردند مثل‌ فارابی‌ و اپیكور و كنفسیوس‌ وخیام‌ و ارسطو. حضرت‌ داوود نیز هم‌ قاضی‌ بود و هم‌ طبیب‌ هم‌ نبی‌ و هم ‌موسیقی ‌دان‌ و نوازنده‌.

ولی‌ اندكی‌ قبل‌ از این‌ فارغ‌ التحصیلان‌ مدرسه‌، كسانی‌ بودند كه‌ بدون‌ هیچ‌ مدرسه‌ و تعلیمات‌ اكتسابی‌ دارای‌ چنین‌ هویّت‌ كامل‌ بودند و آنان‌ همانا انبیای‌الهی‌ هستند كه‌ اكثرشان‌ دین‌ و حكمت‌ و طبابت‌ را توأماً دارا بودند ولی‌ البتّه ‌طبابت‌ آنان‌ ذاتاً متفاوت‌ بود و از نوع‌ شفاعت‌ و شفای‌ روحانی‌ و ایمانی‌ محسوب‌ می‌شد و جلوه‌ای‌ از نبوّت‌ آنان‌ و معجزه‌ و كرامت‌ بود. نخستین‌ پیامبری‌ كه‌ علاوه‌ بر نبوت‌ و دین‌ حامل‌ حكمت‌ و طب‌ و بلكه‌ علوم‌ و فنونی‌ چون‌ كیمیا بود و او را یك ‌جادوگر بزرگ‌ (مغ‌) می‌نامیدند زردتشت‌ ع‌ بود.

 این‌ نخستین‌ پیامبر ایرانی‌ را بانی‌علوم‌ و فنونی‌ چون‌ معماری‌ و مهندسی‌ و نسّاجی‌ و گیاه ‌شناسی‌ و نیز فنون‌ پیچیدۀ‌ جنگی‌ می‌دانند. او در عین‌ حال‌ دارای‌ قدرت‌ شفای‌ روحانی‌ نیز بود وبسیاری‌ از امراض‌ لاعلاج‌ و مادرزادی‌ را درمان‌ می‌نمود. درباره‌ بسیاری‌ دگر از پیامبران‌ نیز چنین‌ علومی‌ گزارش‌ شده‌ است‌ مثل‌ ادریس‌ ع‌ ، سلیمان‌ ع‌ و دانیال‌ نبی ‌ع‌.

در حكمت‌ دینی‌ و مخصوصاً اسلامی‌، سلامت‌ تن‌ و روان‌ امری‌ واحد تلقی ‌شده‌ و منوط‌ به‌ ایمان‌ و دین‌داری‌ می‌باشد.

واژۀ‌ «اسلام‌» از «سلامت‌» است‌ و«سلام‌» نیز در قرآن‌ كریم‌ از اسمای‌ الهی‌ آمده‌ است‌ و لذا سلام‌ گفتن‌ در مذهب ‌اسلام‌ به‌ معنای‌ آرزوی‌ سلامتی‌ نمودن‌ است‌ كه‌ عین‌ دعوت‌ به‌ دین‌ می‌باشد. درهیچ‌ مذهبی‌ چون‌ اسلام‌، دین‌ و سلامتی‌ مبدّل‌ به‌ مقام‌ و وضعیتی‌ واحد نشده ‌است‌.

از مهمترین‌ ویژگی‌ یك‌ مؤمن‌ همانا سلامتی‌ تن‌ و روان‌ اوست‌ و لذا در قرآن ‌كریم‌ همه‌ انواع‌ عذاب‌ها مربوط‌ به‌ كافران‌ است‌ كه‌ انواع‌ بیماریهای‌ تن‌ و روان‌ می‌باشند مثل‌

 عذاب‌ الیم‌ (دردها)

عذاب‌ عقیم‌ (بن‌بست‌های‌ عاطفی‌ و روانی‌ و فكری‌ و جنسی‌)

عذاب‌ مُریب‌ (تردیدها، وسواس‌ها و شك‌ها)

 عذاب‌ سعیر (التهابات‌ عصبی‌ و روانی‌ و جسمانی‌)

 عذاب‌ مقیم‌ (امراض‌ لاعلاج‌) و غیره‌ .

 وعلاوه‌ بر این‌ سلامت‌ روانی‌ كه‌ همان‌ عقل‌ و شعور می‌باشد مختص‌ مؤمنان‌ است‌ و همه‌ كافران‌ و مشركان‌ و منافقان‌ از تعقل‌ ساقط‌ شده‌ و در درجاتی‌ از جنون‌ تلقی‌می‌شوند. در قرآن‌ كریم‌ جن‌زده‌گی‌ و شیطان‌ زده‌گی‌ علل‌ اصلی‌ امراض‌ تن‌ و روان ‌محسوب‌ شده‌اند كه‌ دال‌ بر بی‌ایمانی‌ و كفران‌ است‌.

 درست‌ به‌ همین‌ دلیل‌ است‌كه‌ انبیای‌ الهی‌ و مخلصان‌ و حكیمان‌ الهی‌ نخستین‌ اطبای‌ تاریخ‌ هستند و منشأ اولیۀ‌ علم‌ طب‌ محسوب‌ می‌شوند و درست‌ به‌ همین‌ دلیل‌ در نخستین‌ مدارس ‌جهان‌ ، الهیات‌ و طب‌ از یكدیگر متمایز نبوده‌ است‌ و هر حكیمی‌ در عین‌ حال‌ طبیب‌ هم‌ بوده‌ است‌ و لذا در جهان‌ اسلام‌ اطباء را «حكیم‌» می‌خوانده‌اند یعنی‌خداشناس ‌.

از همین‌ رو دو رشتۀ‌ طب‌ و حقوق‌ (فقه‌ و احكام‌) به‌ مثابۀ‌ دو صورت دنیوی‌ از حكمت‌ الهی‌ و خداشناسی‌ بوده‌ كه‌ روابط‌ انسان‌ با طبیعت‌ و جامعه‌ رابسوی‌ سلامت‌ می‌خوانده‌ است‌ و درواقع‌ صورت‌ اجرائی‌ دین‌ بوده‌ است‌. به‌همین‌ دلیل‌ كلّ‌ احكام‌ و معارف‌ دینی‌ خاصه‌ در فرهنگ‌ اسلامی‌ چیزی‌ جز شرح‌ و بسط‌ و تشخیص‌ احكام‌ روزمره‌ زندگی‌ نبوده‌ است‌ كه‌ روابط‌ افراد بشری‌ را در دوجنبۀ‌ طبیعت‌ و جامعه‌ برنامه‌ریزی‌ نموده‌ است‌ كه‌ كلیه‌ امور مربوط‌ به‌ عملكردغرایز و عواطف‌ را شامل‌ است‌.

لذا واضح‌ است‌ كه‌ «حكیم‌» به‌ معنای‌ انسانی‌ است‌ كه‌ حُكم‌ هر امری‌ را درك‌ نموده‌ و مردم‌ را بسوی‌ روش‌ سالم‌ از زندگی‌ هدایت‌ می‌كند. چنین‌ ادراكی‌ بدون‌شك‌ تماماً مربوط‌ به‌ خودشناسی‌ و انسان‌شناسی‌ است‌ كه‌ برخاسته‌ از خداشناسی‌ می‌باشد. زیرا طبق‌ معارف‌ اسلامی‌ كسی‌ كه‌ خود را می‌شناسد سائرین‌ را هم‌ می‌شناسد و دردها و رنج‌ها و مشكلات‌ آنان‌ را درك‌ می‌كند و راه ‌علاج‌ را می‌شناسد و پیش‌ روی‌ می‌نهد. لذا طبّ‌ انبیاء و حكیمان‌ تماماً برخاسته‌ از خداشناسی‌ و حقوق‌ دینی‌ بوده‌ و از فطرت‌ مذهبی‌ جدائی‌ ناپذیر بوده‌ است‌.

از آنجا كه‌ انسان‌ حیوانی‌ شدیداً ارتباطی‌ ـ اجتماعی‌ است‌ لذا در روابطش‌ با طبیعت‌ و جامعه‌ نیز دچار افراط‌ می‌گردد و همین‌ مسئله‌ علت‌ امراض‌ و ناهنجاریهای‌ جسمانی‌ و عصبی‌ و روانی‌ او می‌شود مگر اینكه‌ تحت‌ فرمان ‌حقوقی‌ قرار گیرد كه‌ دین‌ نامیده‌ می‌شود.

درست‌ به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ كه‌ فقط ‌انسان‌، محتاج‌ دین‌ و جهاد دینی‌ است‌ و مابقی‌ موجودات‌ فطرتاً در دین‌ قرار دارند و لذا انسان‌ تنها حیوانی‌ است‌ كه‌ مریض‌ است‌ زیرا موجودی‌ حریص‌ و شدید و متكبّر و جهانخوار است‌.

 به‌ همین‌ دلیل‌ كل‌ دین‌ بر اساس‌ تقوی‌ یعنی‌ خویشتن ‌داری‌ بنا شده‌ است‌ كه‌ حكمت‌ و طبابت‌ هم‌ در ذاتش‌ برخاسته‌ از این‌ تقوا می‌باشد زیرا انسان‌ بمیزانی‌ كه‌ از تقوا خارج‌ می‌شود و نفس‌ خود را رها می‌كند رنجور و دیوانه‌ می‌گردد كه‌ این‌ همان‌ ابتلای‌ به‌ غیر است‌ و طبیب‌ كسی‌است‌ كه‌ نفس‌ بشر را غیرزدائی‌ یعنی‌ تزكیه‌ (پاك‌) می‌كند.

در روایت‌ است‌ كه‌ روزی‌ یكی‌ از پزشكان‌ ایرانی‌ كه‌ اسلام‌ آورده‌ و در حجاز می‌زیست‌ برای‌ شكایت‌ به‌ پیامبر اكرم‌ ص‌ رجوع‌ نمود كه‌ چرا مؤمنان‌ برای‌بیماریهای‌ خود به‌ او رجوع‌ نمی‌كنند و او را عجمی‌ می‌خوانند. پیامبر ص‌ فرمودند كه‌ علّت‌ عدم‌ رجوع‌ مؤمنان‌ به‌ او امر دیگری‌ است‌ و آن‌ بی‌نیازی‌ آنان‌ به ‌طبیب‌ است‌ زیرا اكثراً سالم‌ هستند و برای‌ برخی‌ از مشكلات‌ خود به‌ سائر مؤمنان‌ و یا به‌ شخص‌ پیامبر رجوع‌ می‌كنند و از دارو بی‌نیازند.

 مشابه‌ چنین‌ مشكلی‌ در عصر حضرت‌ موسی ‌ع‌ برای‌ سامری‌ پدید آمد كه‌ خود فردی‌ دانشمند و طبیب‌ بود زیرا می‌دید كه‌ كسی‌ برای‌ معالجه‌ به‌ او رجوع‌ نمی‌كند.

 واقعیّت ‌اینست‌ كه‌ طبق‌ گزارشات‌ تاریخی‌، همه‌ مؤمنان‌ اطراف‌ پیامبران‌ و امامان‌ و حكیمان‌ الهی‌ ، بندرت‌ بیمار می‌شدند كه‌ نیازی‌ به‌ دارو و سائر اطباء پیدا كنند.

و آنانكه‌ دچار درد و رنجی‌ می‌شدند بر طبق‌ ایمان‌ و معرفت‌ دینی‌ خود صبر پیشه ‌می‌نمودند و به‌ تزكیۀ نفس‌ و اصلاح‌ اعمال‌ می‌ پرداختند زیرا بر این‌ باور بودند كه ‌این‌ امراض‌، بلاها و امتحانات‌ الهی‌ است‌ و دعوت‌ به‌ توبه‌ می‌باشد نه‌ رجوع‌ به‌ طبیب‌.

 در میان‌ مخلصین‌ همواره‌ تسكین‌ درد و امراض‌ بواسطه‌ دارو و طبیب‌ امری‌ مشركانه‌ و حتّی‌ كفر محسوب‌ شده‌ است‌ و بلكه‌ همانطور كه‌ در دعاهای‌ ائمه‌ اطهارع‌ می‌خوانیم‌ یك‌ انسان‌ مؤمن‌ برای‌ اخلاصش‌ در دین‌، از جانب‌ خداوند طلب‌ بلا و بیماری‌ می‌كند تا نفس‌ او پاك‌ گردد و بلا و بیماریها را الطاف‌ الهی‌ می‌داند كه‌ موجب‌ پاك‌ شده‌گی‌ و بخشودگی‌ است‌.

 در واقع‌ یك‌ مؤمن‌ اهل‌ معرفت‌ و حكمت‌، خود را علت‌ بیماریهای‌ خود می‌داند و لذا رجوع‌ به‌ طبیب‌ علناً شرك‌ و كفر فهم‌ می‌گردد. این‌ همان‌ گوهرۀ‌ طبابت‌ در نزد انبیاء و حكیمان‌ الهی‌ بوده‌است‌ كه‌ بتدریج‌ بواسطه‌ رشد شرك‌ و كفران‌ها در حال‌ فراموشی‌ و انكار است‌ و این‌ نسیان‌ و كفران‌ همانا علت‌ جدائی‌ علم‌ طب‌ از حكمت‌ و دین‌ بوده‌ است‌ تا آنجاكه‌ امروزه‌ علم‌ طب‌ و اطباء و اكثر مردمان‌ مبتلا به‌ این‌ علم‌ را علناً منكر خدا و دین رسولان‌ و حقوق‌ اخلاقی‌ می‌یابیم‌ كه‌ در نقطه‌ مقابل‌ حكمت‌ الهی‌ قرار گرفته‌ و باآن‌ سر جنگ‌ دارند.

این‌ جدائی‌ طب‌ و حكمت‌ از یونان‌ باستان‌ آغاز گردید و لذا نخستین‌ اطبای ‌مستقل‌ از دین‌ و حكمت‌ الهی‌ كه‌ بانیان‌ علم‌ پزشكی‌ مدرن‌ محسوب‌ شده‌اند از یونان‌ برخاسته‌اند كه‌ مشهورترین‌ آنها بقراط‌ (هیپوكرات‌) است‌ كه‌ طبق ‌سوگند نامۀ‌ معروفش‌ كه‌ تا به‌ امروز سرلوحه‌ حرفۀ‌ پزشكی‌ است‌ درك‌ می‌كنیم‌ كه‌ یك‌ انسان‌ كافر و معتقد به‌ خدایان‌ یونان‌ باستان‌ می‌باشد و آپولون‌ را می‌پرستد و او را خدای‌ طب‌ می‌نامد و به‌ نام‌ او سوگند یاد می‌كند.

 بقراط‌ كه‌ پدر و پیغمبر طب ‌مدرن‌ است‌ علناً یك‌ كافر می‌باشد كه‌ حتّی‌ در قبال‌ حكمت‌ توحیدی‌ حكیمان ‌الئات‌ چون‌ سقراط‌، عداوت‌ ورزیده‌ است‌ با اینكه‌ خود او پرورش‌ یافته‌ این‌حكیمان‌ بوده‌ كه‌ از آنان‌ انشعاب‌ نموده‌ است‌ و تلاش‌ كرده‌ تا علم‌ طب‌ را در نقطۀ ‌مقابل‌ دین‌ برپا نماید و منهای‌ دین‌ و حكمت‌ الهی‌ برای‌ بشر راه‌ و روش‌ سلامت‌ و سعادت‌ ابداع‌ كند و به‌ اصطلاح‌، بشر را از دین‌ مبرّا و بی‌نیاز سازد و درواقع‌ بشر را از فطرت‌ خودش‌ بیگانه‌ ساخته‌ و امراض‌ را عارضه‌ای‌ از جهان‌ بیرون‌ بداند كه‌ به ‌وی‌ حمله‌ور می‌شوند.

 در واقع‌ باید گفت‌ علم‌ طب‌ بعنوان‌ علمی‌ جدا و در نقطۀ ‌مقابل‌ دین‌ و حكمت‌ الهی‌، نخستین‌ گرایش‌ ماتریالیستی‌ و ناتورالیستی ‌(طبیعت‌ پرستی‌) بوده‌ كه‌ در فلسفه‌ ارسطو بطور كامل‌ تبیین‌ شد و الهیات‌ و طب ‌و حقوق‌ بكلّی‌ از همدیگر جدا و مستقل‌ اعلان‌ گردید و لذا تخصص‌ گرائی‌ آغاز شد و دین‌ و دنیا از یكدیگر جدا و بیگانه‌ گشت‌ و این‌ سرآغاز یك‌ نفاق‌ فلسفی‌ و علمی‌ بود كه‌ سنگ‌ زیر بنایش‌ در یونان‌ نهاده‌ شد و تا به‌ امروز ادامه‌ دارد….

بیشتر بخوانید در:

کتاب ” مالیخولیای پزشکی “  فلسفه طب

کندوکاوی در ذات علم طب

Melancholy of Medicine

مؤلف : استاد علی اکبر خانجانی

تاریخ تألیف :1384

تعداد صفحه: 80

5/5 - (3 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *