حکمت و فلسفه آخر الزّمان
معرفی کتاب: حکمت ازلی و فلسفه آخرالزّمان (کشف حجابی از تاریخ تمدّن )
مؤلف : استاد علی اکبر خانجانی
تاریخ تألیف :1383
تعداد صفحه:185
برای دانلود کتاب ” حکمت ازلی و فلسفه آخر الزّمان” کلیک کنید.
فهرست عناوین کتاب حکمت ازلی:
1- فلسفه چیست
2- ارکان فلسفه ایلیائی و ظهور فلسفه ضدّ فلسفه در یونان
3- حکمت توحیدی در چین باستان
4- حکمت توحیدی در هند باستان
بودا بعنوان تجسم روح آئین ودا
5- حکمت توحیدی در ایران باستان
6- حکمت توحیدی در جهان میانه (نژاد سامی)
7- حکمت زمان
فلسفه آخرالزّمان
8- پیدایش مدنیّت از بطن حکمت
9- پیدایش نابودی از بطن مدنیت
10- حکمت توحیدی امامیه
11- پیدایش تباهی پیرامون حکمت توحیدی
12- نظری اجمالی بر هفت هزار سال تمدّن
13- سیر پیدایش حکیم
14- رجعت فلسفی و فلسفه رجعت
15- حکمت مابعد آخرالزّمان یا حکمت حوائی
16- حکمت ِکتاب
17- حکمت شجره و شجره حکمت
18- حکمت آدم
19- حکمت فرقه ها
20- حکمت شریعت
21- حکیم آخرالزّمان
22- حکمت ِ حکمت
23- حکمت نور
نتیجه
فلسفه چیست؟
عنوان یکی از مقالات معروف مارتین هایدگر یکی از فلاسفه آخرالزّمان است که علناً «پایان فلسفه» را اعلان داشته و تاکنون هیچ فیلسوفی چنین ادعائی نکرده است بعداً به اندیشه و ادّعای این فیلسوف معاصر خواهیم پرداخت.
و اما رساله « فلسفه چیست؟» از این فیلسوف را هر که بهر زبانی بخواند با خود خواهد گفت «فلسفه» چیزی هزاران بار دست نیافتنی تر از خود خداست و بهتر است که دورش خط قرمز بکشیم. براستی فلسفه هایدگر را هیچ احدی نفهمیده است. او دربارۀ هر چیزی که سخن می گوید در واقع فقط دربارۀ خود آن چیز سخن نمی گوید و سپس دربارۀ چیزهائی سخن می گوید که هیچکس نمی تواند بفهمد که آن چیزها اصولاً چیزهائی هستند و یا قرار است بعداً خلق شوند. ولی با اینحال من اعلان می کنم که کسی هستم که براستی هایدگر را فهمیده ام .
فلسفه او «فلسفه نفهمی» است، فلسفه آخرالزّمان ، فلسفه بی زمانی و سکون مطلق . همان فلسفه ای است که حکیمان الئات (eleat) یا ایلیائیان (به زعم من) در حدود پنج قرن قبل از میلاد مسیح در یونان و روم باستان از آن دم می زدند.
هایدگر خود داعیۀ رجعت به ازلیّت فلسفه یعنی فلسفه نخستین یونانیان را دارد و میخواهد ذات قدیم و ازلی فلسفه را بیابد ولی نمی تواند. چرا؟
زیرا فلسفه ایلیائی همانا آغازیت فلسفه و آغازیت زمان بود ولی قرن بیستم قلمرو آخرالزّمان و پایان فلسفه است یعنی پایان گردش اندیشه است. او تلاش فراوان نمود که این پایان را به آن آغاز برساند ولی نتوانست. ما در این کتاب این مقصود را محقق می سازیم:
اثبات بی زمانی (جاودانگی) در قلمرو زمان و بواسطه اندیشه زمانمند !
«فلسفه» (pyilosophy) که واژه ای یونانی است در ریشه لغت خود که دارای دو بخش می باشد به معنای «عشق به حقیقت» است .
پس این معنا همان گوهره حق جوئی بشر در همه جای تاریخ و جهان بوده و صرفاً معنائی یونانی نیست و تلاش مذبوحانه هایدگر در یونانی جلوه دادن فلسفه یک تلاش نژادپرستانه می باشد. هایدگر گوئی یادش رفته بود که درست همزمان با سقراط و پارمنیدز و هراکلیت و زنون ، در هندوچین باستان هم کسانی چون بودا و لائوتز و کنفسیوس و منسیوس می زیستند که چه بسا رادیکالتر از آن حکیمان یونانی می اندیشیدند و بلکه بسیار پیشرفته تر بودند و به حکمتهای عملی دست یافته و در ذات حقیقت غرقه بودند و خود جمال عریان فلسفه بودند و نورحق را بر می تاباندند تا آنجا که مریدانی بی واسطه کلام و تعلیم می پروردند و آنچه را که حکیمان یونانی می اندیشیدند حکیمان مشرق زمین می دیدند و می زیستند.
فلسفه اگر عشق به حقیقت است و حقیقت هم اگر امری یگانه و مطلق و جاودانه و فوق تغییر است و «بی نیازی» از واضح ترین معنای آن می باشد و در فراسوی باید و نباید و امکان و ضرورت قراردارد پس بایستی بتواند بود و نبود جهان را یگانه سازد و یگانه بیند. زیرا تا بود و نبود دو امر متضاد است پس همه امور بشری غرق در تضاد است و اگر فلسفه نتواند بنیاد این تضاد را براندازد نه تنها حقیقتی نیافته و بیانگر عشق به حقیقت نیست بلکه اگر هم عاشق باشد عاشق تضاد است یعنی عشق به تباهی و خلاف حقیقت.
بدینگونه است که بنظر ما فلاسفه واقعی در دوره ای حدود قرن چهار و پنج و ششم قبل از میلاد پدید آمدند که لائوتزو در چین و امثال پارمنیدز و سقراط در یونان مشهورترین نمونه آن می باشند. و زان پس فلسفه سیر انحطاط را آغاز کرده و ما شاهد فلسفه ضدّ فلسفه و حقیقت ضدّ حقیقت هستیم که در یونان باستان ارسطو را می توان علناً پدر این انحطاط دانست و از همو این انحطاط به سایر نقاط جهان سرایت کرد از جمله به جهان اسلام که پرورش دهنده کسانی چون فارابی و بوعلی و ابن رشد است.
فلسفه یکبار دگر با ظهور اسلام در امامان شیعه رخ نمود و این بار به کمال خود رسید وبرای همیشه پایان یافت ولی نورش در جهان حضور دارد و کسانی که بتوانند از طریق عشق به این فیلسوفان کامل به این نور برسند فیلسوفند. این فلسفه و فیلسوفان عصر آخرالزّمان فقط بقدرت عشق به آن فلاسفه امکان دستیابی به فلسفه را دارا هستند و نه بواسطه تأمّلات و تحصیلات و تحقیقات فلسفی . یعنی آن فیلسوفان کامل در جهان زنده اند و عاشقان حقیقت را باطناً و روحاً تعلیم میدهند که این تعلیمی کاملاً نوری است و نه کتابی و فکری. و نیز مریدانی که در رابطه مستقیم با چنین فیلسوفان آخرالزّمان قرار بگیرند دارای این نور می شوند ولی به محض دور شدن از تن این فلاسفه بی نور می گردند .
لذا مریدان حقیقت بایستی تا به آخر عمر همنشین این فلاسفۀ نوری باشند زیرا اینان دارای بدن نوری هستند و نور حقیقت همان بدن آنهاست. «هیکل نوری» در فلسفه شیخ اشراق سهروردی مختص فلاسفه آخرالزّمان است که نخستین آنها همان امامان شیعه بودند و خود شیخ اشراق نیز نهایتاً معترف گردید که فیلسوفان واقعی کسانی چون بایزید بسطامی اند نه ارسطو و فارابی .
پس فلسفه ، عشق به حقیقت است و فیلسوف هم کسی است که بواسطه این عشق توانسته است که به حقیقت برسد و خود حقیقت گردد. سخن «انا الحق» از حلاج دال بر این امر است. «من حق هستم» یعنی «من فیلسوف هستم». حقیقت نهائی و ابدی وجود خود فیلسوف است. زیرا آن حق از ذات خود فیلسوف آشکار می شود ، به همین دلیل فلسفه واقعی چیزی جز خودشناسی نبوده است.
ولی آیا براستی از میان هزاران نفر انسانهای معروف به فیلسوف در تمدّن دو هزار ساله غرب کدامشان اهل خود –شناسی بوده اند و می توان آنان را مظهر حق دانست. معضله خودشناسی در فلسفه غربی حداکثر یکی از موضوعات فلسفی تلقی شده است که آنهم در طی قرون اخیر بکلّی حذف گردیده است و یا حداکثر همچون فلسفه هگل و اگزیستانسیالیزمها صرفاً معضلۀ ذهنی است و آگاهی منطقی ذهن را همان خود – شناسی می داند و بس.
یعنی بقول هگل اندیشیدن دربارۀ اندیشه . و هگل این اندیشه دربارۀ اندیشه را مترادف با مطلق و حقیقت و خدا می داند . و بدینگونه اهمیت و حقّ خودشناسی در فلسفه را در مبتذل ترین و کودکانه ترین حدّی ساقط می کند و کل خود – آگاهی را مبدل به بازی با ایده ها می سازد و معضله ایدئولوژی رخ می نماید که خطرناکترین و جنون آمیزترین بازی کودکانه بوده است و جهان را به بلاهت دوران نوبلوغی کودکان مبتلا ساخته است.