صدای قلب آسمان
طپان طپان ، طپان طپان
ز جان داغ عاشقی در آسمان
دوان دوان ، دوان دوان
بسوی جسمی بی رمق فتاده در دام جهان

روان روان ، روان روان
راه به نور میبرد
این گلرخ آبی جان
غصه ز جان میبرد
این جوشش آن جان جانان بی امان

دل در جهان را راه نیست
ماهی در آب ، آب نیست
عاشق هست ، معشوق نیست
معشوق هست ، عاشق نیست

ای یار من ، ای یار من
در شرح تو من جاهلم
جهلم فزون بگرفته است
دردم به خون بنشسته است
خون پاره است این ، شعر نیست
آتش پاره است این ، سحر نیست

غصه ما را قصه کن
بر کودکان گلدسته کن
این راز را آثار نیست
این غصه را غمخوار نیست
آفاق جان است این بدان
درد جهان است این بدان
گر نیست تو را راهی به آن

از جود و جان تو ابتری
از خاک و حیوان بدتری
آتش به جانم می زند
این وصف خامم می زند

این بودنم می پژمرد
این ماجرا می افسرد

زان آتش سوزان تو
خاکستر سردی ست به جا.

از کتاب (غزل هستی) اثر استاد علی اکبر خانجانی

لطفا امتیاز بدهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *