«تاریخی‌گری» به آن فلسفه و نگرشی گویند که همه‌ی امور جهان و جهانیان را از منظر گذشته و علم و اخبار مربوط به آن درک و قضاوت می‌کند و لذا بر همین اساس برای حال و آینده‌ی خود برنامه‌ریزی می‌کند. و این همان مکتب جبر تاریخ و یا مشیت تاریخی است.
این یک باور و جهان‌بینی می‌باشد که می‌تواند هم مذهبی باشد هم علمی و هم اجتماعی و فلسفی. چنین باوری همواره وجود داشته است و بخش عمده‌ای از مردمان همواره این‌گونه نگریسته‌اند. در عصر جدید فلسفه‌ای مثل مارکسیزم یا فرقه‌ای مثل صهیونیزم و علمی مثل ژنتیک و نظریه‌ای مثل داروینیزم از جمله نمونه‌های مشهور این نگرش می‌باشند. از چنین منظری هر چه که هست و رخ می‌دهد از گذشته می‌آید و اجتناب‌ناپذیر است. همه‌ی جبرها به‌نوعی جبر تاریخی هستند.

پرواضح است که از چنین نگاه و باوری انسان موجودی کاملا مجبور و معذور است و از هر مسئولیتی مبرا می‌باشد. و از آنجایی که دین خدا آدمی را در هر شرایطی مسئول و متعهد می‌داند و لذا انسان را به‌واسطه‌ی اعمال و راه و روش خود مورد سؤال و اجر و جزا قرار می‌دهد، پس تنها نگرش و مکتبی است که ضد تاریخی‌گری می‌باشد. در قرآن نیز در صدها آیه به‌وضوح درک می‌کنیم که تاریخی‌گری همان نگاه و باور کافران است که می‌خواهند خود را از مسئولیت راه و روش خود معاف نمایند.

بنابراین انبیای الهی نخستین و تنها انسان‌هایی در تاریخ بوده‌اند که علیه این نوع نگرش شوریده و انسان را از اسارت این باور رهانیده‌اند و مکتب اختیار و تعهد را بنا نهاده و لذا موتور محرک افراد و جوامع بشری بوده‌اند؛ زیرا هر حرکت جدیدی به‌مثابه نبردی علیه تاریخ و تاریخی‌گری و جبر است. بنابراین کل زندگی هر فرد و جامعه‌ای چیزی جز تقابل و دیالکتیک جبر و اختیار نیست که همان رویارویی دین و تاریخی‌گری می‌باشد که در نفس بشر جاری است.

تاریخی‌گری به لحاظی به معنای تداوم خطی در مسیر گذشت زمان و به همراه شرایط و موافق با همه‌ی مردمان است و رجعت گذران عمر به منظور ارضای هرچه بیشتر نیازها و غرایز. و این همان معنای طبیعی پیشرفت است. ولی دین امر به باز ایستادن و حتی دعوت به رجعت می‌کند و یا امر به جهش و پرواز به جلو. و به روش‌های گوناگون می‌خواهد جبر شرایط را که همان جبر تاریخ است در هم شکند و این همان در هم شکستن نظام طبیعی و غریزی بشر بر روی زمین نیز می‌باشد. زیرا تاریخی‌گری یک نوع فلسفه‌ی طبیعی و غریزی است. و لذا فلسفه‌ای مثل مارکسیزم تماما در ستایش غرایز بشری می‌باشد.

تاریخی‌گری همان غریزه‌پرستی و طبیعت‌پرستی است و به زبان ساده‌تر همان تاریخ‌پرستی به معنای تسلسل طبیعی گذشت زمان است. این همان جبر زمان است. از این دیدگاه بهتر می‌توان مفهوم آخرالزمان را درک نمود که به معنای به پایان رسیدن زمان و لذا به معنای جبری، مرگ جبر زمان و تاریخی‌گری است که تحت عنوان دین اسلام اعلان شده است که آستانه‌ی قیامت است. قیامت در اینجا به معنای قیامت زمان و تاریخ است و نیز قیامت جبر و کفر بشر. به همین دلیل در این دوران همه‌ی نظام‌ها و قراردادهای غریزی و تاریخی و سنت‌ها در هم می‌ریزد و حتی قانونمندی‌های کهن طبیعی نیز مختل می‌گردد و نیهیلیزم حاصل چنین فروپاشی و پایان عظیمی می‌باشد.

در واقع آخرالزمان عرصه‌ی جبریِ اختیار انسان است: جبر اختیار یا اختیار جبری. از این دیدگاه بهتر می‌توان راز آزادی و آزادی‌خواهی بشر آخرالزمان را هم درک نمود که محور همه‌ی شعارها و آرزوها و نیازهای بشر مدرن است و نیز پیدایش آنارشیزم و تروریزم و انواع جنون و جنایات و ناهنجاری‌های مدرن حاصل به پایان رسیدن جبر تاریخ است؛ زیرا تاریخ در لحظات پایانی خود قرار دارد و در حال باز ایستادن کامل است و لذا این‌همه جمعیت در این ترمینال به هم رسیده‌اند که به معنای محشر تاریخ است و صحرای محشر. اینها یوم‌الدین و عرصه‌ی حساب و کتاب است و هر کسی تک و تنها شده و مجبور است که مختار باشد و از این اختیار راه گریزی نیست.

دین نیز تا قبل از این واقعه، جبری بوده و دین تاریخی حاکم بوده است ولی در این عرصه دین تاریخی به‌کار نمی‌آید و دین از طریق تاریخ و سنت و وراثت به کسی نمی‌رسد، بلکه از راه خودشناسی ممکن است. این همان مرگ دین و خدای تاریخی نیز می‌باشد که نیچه اعلانش نموده است. همه‌چیز در اکنون و هم‌اکنون است. همه‌چیز نقد و حی و حاضر است؛ مخصوصا خداوند. و این همان قیامت است. کل تاریخ گذشته و بطن انسان‌ها در اینجا آشکار و جمع آمده و باز ایستاده است. اینجا سرزمین و زمان موعود است. اینجا اکنون است. دیگر نه دیروزی وجود دارد و نه فردایی. اینجا قلمرو آماده‌باش و هشدار است: این است خبردار!

و اما بهتر است خود «تاریخ» را یک‌بار دگر به‌عنوان ظهور زمان در انسان دریابیم. کل عالم هستی و موجوداتش در نیم‌نظری و به آنی به اراده‌ی «کن فیکون» خداوند پدید آمد. پس کل عالم هستی در زمان پدید نیامده است و لذا معنای تکامل در اندیشه‌ی بشری که تمام تاریخی‌گری و زمانیت است در حقیقت یک وهم است و واقعیت ندارد. یعنی تاریخ به‌عنوان گذشت زمان و جریانی که آغاز و وسط و پایانی دارد یک امر غیرواقعی می‌باشد. هر چیزی در بدو خلقت کامل بوده است. و اصلا مفهوم آغاز و پایان یک مفهوم توهمی و خیالی است؛ یعنی معنایی تحت عنوان «عمر» یک معنای برزخی و خلاف واقعیت است.

در یک کلام هر آنچه که موجب فریب و جهل و غفلت و گمراهی و کفر بشر است حاصل این توهمی است که تاریخ نامیده می‌شود. همه‌ی مفاهیم حاصل از این پدیده‌ی مجرد و ذهنیِ بشر، فریبنده‌اند. و ظلمتی جز تاریخ نیست. تاریخ، حاصل غفلت انسان از هستی خویش و معلول غیبت انسان از حضور خدا است و قلمرو ازخودبیگانگی بشر است. «زمان» یکی از عناصر ذاتی وجود است؛ مثل نور یا مکان. زمان، یکی از صفات ذاتی پروردگار است مثل کرامت یا عظمت و قدرت و علم. ولی از همه‌ی صفات او ذاتی‌تر است و در واقع همان وجود محض و مطلق است. زمان همان جاودانگی است. درحالی‌که تاریخ که تجلی و نمود زمان در ذهن انسان است تماما معنای مرگ و تباهی و نیستی را به همراه دارد و ضد حقیقت خویش می‌باشد.

تاریخ همان ابلیسیت نفس بشر می‌باشد که همه‌ی حقایق و اسرار الهی را در ذهن و ادراک بشر وارونه می‌سازد و لذا همه‌ی ارزش‌ها در بطن تاریخ واژگونه و گمراه‌کننده می‌باشند. زمان، همان جاودانگی وجود پروردگار است که ابلیس بشری شده است و به انسان احساس و ادراک نابودی می‌بخشد و همان است که اصلا موجب هبوط و خروج آدم از بهشت به‌عنوان عرصه‌ی حضور پروردگار بوده است.

تاریخ، ظهور دوزخ است؛ همان‌طور که جاودانگی که اصل زمان می‌باشد، بهشت حضور است. پس تاریخ که همان ابلیس معانی می‌باشد آدمی را از حضور خدا غافل کرده است. و اینک دین خدا به‌واسطه‌ی رسولانش راه بازگشت به اصل جاودانگی و بی‌تاریخی است و دین همان رستن از اسارت ابلیس است. لذا ابلیس دشمنی جز انبیای الهی ندارد و دین خدا. و انبیای الهی دعوت به بازگشت از تاریخ نموده‌اند به‌واسطه‌ی معارف و اصول و آدابی که آورده‌اند. انبیای الهی آمده‌اند تا طومار تاریخ را بپیچند؛ همان‌طور که کامل‌ترین و آخرین آنها یعنی محمد(ص)، تاریخ را به عرصه‌ی پایان خود یعنی آخرالزمان رسانید. و چون کل دین انبیای الهی برای به پایان رسانیدن تاریخ و عمر ابلیس بود دین محمد هم موجب ختم نبوت و آغاز آخرالزمان شد. و لذا به‌قول على (ع) رشته‌های بقای دنیا بریده شد. و رشته‌های بقای دنیا همان تاریخ است و آن رشته‌هایی که بشر را به تاریخ بسته و اسیر تاریخ و ابلیست نموده است.

حالا این سخن حیرت‌آور محمد (ص) را بهتر درک و باور می‌کنیم که می‌فرمود: «من زمان هستم». محمد (ص) ظهور زمان به معنای ابدیت بود و با ظهورش تاریخ را که دجال زمان و زمان دجالی و ابلیسیت بود به پایان رسانید و آخرالزمان آغاز شد. در واقع ظهور زمان همان ظهور رضوان خدا است و جمال رحمت و محبت مطلق پروردگار. چون تاریخ به پایانش رسید لذا عمر تاریخی دین هم به‌سر آمد، زیرا ابلیس تسلیم و مهار گردید. و لذا معرفت نفس به‌عنوان «راه و روش خدایابی در خود» ممکن شد؛ زیرا تنها علت ازخودبیگانگی انسان همان تاریخ بود.

و این است که دین آخرالزمان هم خودشناسی است و لاغیر. و محمد(ص) بود که خودشناسی را ممکن نمود و اولین فارغ‌التحصیل این مذهب نو در تاریخ هم على (ع) بود که خدا را در خود یافت و به چشم دید. زیرا آنچه که انسان را از اکنونیت حضور خود غافل می‌نمود همانا تاریخ بود که به‌صورت دو موج گذشته‌گرایی و آینده‌پرستی موجب گریز انسان از «حال» بود.

و اینک انسان می‌تواند خودش باشد و خود را بیابد و در خود بنشیند و خلیفه‌ی خدا گردد. این مقامی بود که محمد(ص) برای بشر امکان‌پذیر ساخت. و در آخرالزمان، تاریخ به ترمینال خود رسیده و باز ایستاده و تمام ذخایر ابلیسی خود را آشکار و رسوا می‌سازد و این همان است که به‌صورت جهان صنعت و تکنولوژی می‌یابیم که همان ظهور دوزخ است که برای رهایی از آن راهی جز پناه بردن به خود و خودشناسی نیست. اگر ماهیت تاریخ و راز آخرالزمان را نشناسیم دین اسلام و عرفان علوی و دوران خود را نشناخته‌ایم؛ زیرا تنها تفاوت دین محمد (ص) از سایر مذاهب در همین یک نکته است و بس. زیرا دین محمد (ص) دین آخرالزمان است. و امام زمان هم کسی است که به آخر زمان رسیده و از زمان خروج کرده است و فراسوی تاریخ قرار دارد. لذا بی‌درک وجودش امکان بازگشت به‌ خود و رهایی از دوزخ آخرالزمان نیست.

منبع : دائره المارف عرفانی ،جلد 5،فصل دوم ،صفحه 47

لطفا امتیاز بدهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *