« صفير عشق »

سر بنه بر شانه ام تا غم نهی

گرد غربت از تن آدم نهی

غربت جان از دل عالم نهی

آن دگر نیمه جان در جان نهی

در دگر نیمه جان نیز گام نهی

باده هجر و وصال را بشکنی

کاسه درد و عنان را بشکنی

ديوار کفر و ایمان بشکنی

فرق بين من و تن را بشکنی

دل به گلزار دلم بسپار تو

پای بر جای دلم بگذار تو

دست در دست دلم بگذار تو

حامی سایه تن بگذار تو

مرزهای اصل و جعل بگذار تو

نعره عشق و نیازت بر بکش

خمره دردهای رازت سر بکش

از پریشان خانه «من» در بکش

زین قفس های مقدس پر بکش

نور حکمت را به راه عشق نِه

میل قدمت را به راه عشق نِه

آب حرمت را برای عشق نِه

روح رحمت را به پای عشق نِه

گرگ «من» را پیش پایش سر ببر

سایه تن پیش راهش سر ببر

سگ نمی خواند آوازی ز عشق

گربه نادانست اندر سر عشق

کرم خاکی کی ببیند آسمان

کفتار کی می شناسد سر جان.

زین طوطی صفتی نیابی راهی به سخن

با چنین خر نفسی نیابی تو روح چمن

زین غربت منشی نیابی پایی به وطن

گر فهم نمائی سرّ این بی ادبی

از ریشه تو برکنی بساط «جلبی»

از کتاب (غزل هستی) اثر استاد علی اکبر خانجانی

لطفا امتیاز بدهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *