همکاری داشتیم که جرّاح و متخصص کلیه بود.

از او پرسیدم که تا کنون توانسته ای براستی یک بیمار کلیوی را شفا دهی؟

با کمی تأمل و تردید گفت:

راستش پدرم که علّت پزشک شدن من است،خود عمری است که

ناراحتی و درد کلیه دارد و کلیه اش سنگساز است.

من کمترین کمکی نتوانستم به او بکنم

پس واضح است که به دیگر بیمارانم هم نتوانستم بیش از این کمک کنم.

به او گفتم که پزشک بایستی به بیمارش امید بخشد،تا بتواند درمانش کند و این امر مستلزم آن است که اولاً خود پزشک به پزشکی خودش ایمان داشته باشد و خود نیز در درون خودش دارای ایمان باشد و امید به خدا که همان ایمان است به بیمار هم منتقل می شود. او گفت:

این همان چیزی است که من ندارم.

به او گفتم که این همان چیزی است که هیچ پزشکی امروزه ندارد زیرا مطلقاً نه به عشق علم بسوی تحصیل رفته و نه به عشق خدمت به مردم هر چند که دانش پزشکی مدرن مطلقاً بر این اساس عمل نمی کند و دارای چنین ذاتی هم نیست که به دانشجویانش انتقال دهد.

پزشکی مدرن مرض پرست است زیرا بقایش باقی به مرض است و لذا چگونه می تواند آنرا نابود سازد،مگر اینکه خودش را نابود سازد.

“کلیّه “عضوی است که کلیّت وجود را در مرز بین امید و یأس از حیات و هستی قرار می دهد

و لذا دوقولو است.

آنهائی که از حیات جاودانه(یعنی خداوند)مأیوس شده اند(کافران)دارای کلیه های بیماری هستند.

تحلیل رفتن یکی از کلیه ها به معنای نابودشدن امید و ایمان است که در تاریخ جدید جهان از امراض عمومی تلقی می شود…

منبع:کتاب سرّ واژه،صفحه 133،اثر استاد علی اکبر خانجانی

لطفا امتیاز بدهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *