مجموعه آثار استاد علی اکبر خانجانی

کندوکاوی در ذات

١-محمد(ص) می گوید که خداوند قبل از خلقت عالم در “عماء” بود. و عماء جائی بود که نه بالا داشت و نه پائین . 
یعنی در بی جا بود در لامکان . یعنی نبود از منظری که آدمی وجود را می فھمد . ولی این نبودی برتر از بود ، بود . 
این بوِد ماقبل از بود ، بود . این عرصۀ بی نیازی از وجود جمالی بود . اين ھمان ” وجود در خویش ” بود يعنی ذات محض بود . ولی اتفاقی افتاد و آن عشق بود . عشق آمد و آتش در لامکان زد و عدم را به وجد آورد تا بوجود بیاید و خود را جمال بخشد و کسی را عاشق بر جمال خویش نماید . و این سرآغاز خلقت است . 
٢-خدا ، عاشق شد . عاشق بر چه ؟ کسی که نبود جز خودش . و خودش ھم که بی جمال بود . پس عشق چه بود ؟
این ھمان ذات عشق است بمعنای عشق به وجود آمدن . عشق به صاحب جمال شدن . عشق جمال ! و این معنای ذات عشق و عشق ذات خداست . عشق به ظھور ! ” گنج نھانی بودم و به شور و عشق آمدم تا خود را عيان و معرفی کنم و لذا جھان را و انسان را آفریدم و انسان را به این امر گماشتم . “
٣-پس عشق ریشه در لامکان و قدمت ازلی ماقبل از ھستی صوری دارد ولی عشق به صورت بخشیدن است . 
۴-خداوند در ” عماء ” ھمچون یک ایدۀ مطلق بود ، ذھن محض بود بدون اینکه در جمجمه ای باشد . شوری بود و وجدی بدون آنکه در سینه ای باشد . پس عماء ھمان بوِد نبود است . 
۵-خدا در قبل از خلقت یک احساسِ محضِ بودن بود . برای درک این وضع از وجود می توان چشمها را بست و تلاش کرد که جھان ھستی را و نیز ھیکل خود را و کل گذشته و آینده را در ذھن و احساس خود زدود و زمان و مکان را فراموش کرد . اینک آنچه که باقی می ماند وجود محض یا احساس و ایدهٔ محض از ھستی است احساس وجود مطلق است و حال و اکنونیت محض است . این وضع شباهتی دارد به وجود خدا در عماء در عرصۀ قبل از خلقت . این ھمان عماء انسان است . در این حالت آدمی بسیار به خداوند ازل و به ذات ھو ، نزدیک است . 
۶-تفاوت بین عدم و عماء اینست که عدم نه وجود دارد و نه می داند که وجود ندارد . ولی عماء وجود ندارد ولی می داند که وجود ندارد . اين معنای خدا در عرصۀ عماء یعنی قبل از خلق مکان و زمان و زمین است . در اینجا وجود چیزی مترادف با احساس محض بودن است و ھمین . اين وجود محض است‌ و فرقش از موجود می باشد . 
خدا در ازل ، وجود محض بود ، بودن مطلق ! 
٧-آدمی اگر بتواند کل گذشته و تصورات آینده خود را از یاد ببرد و چشمانش را بھم نھد و تولید ھیچ ایده و احساسی ھم نکند وضعی در عماء را می تواند درک کند . 
٨-نزدیک شدن به قلمرو عماء ھمان نزدیک شدن به ذات و یگانگی و بی نیازی و بی تائی و جاودانگی است.
٩-این ھمان حالی است که در استغراق و خلسۀ عارفانه و یا در حالات یوگا کمابیش حاصل می آید که البته درجات دارد که غایتش مقام اتّحاد با ھستی است و حضور در محضر خداوند .
و این تجربه و درک بوِد نبود است‌ که حسی ترین تجربه از توحید و مقام فناست . 

١٠-به بیان دیگر “عماء” و ھستِی عمائی ھمان خودآگاھی عدمی است بدین معنا که عدم آگاه است که نیست . و این نطفۀ ھستی و سرآغاز وجود و مرز بین بود و نبود است یعنی بوِد نبود ! ایده و حسّ وجود در عدم

استاد علی اکبر خانجانی
📚سرالاسرار ص۴

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *